عاشقانهی ساده ای بود ...
هفتهای بود پر از عشق!
لحظاتی بود که با تک تک سلولهایت میتوانستی عشق را لمس کنی....
من خودم نبودم ... هفته ای بود که نه من، من بودم و نه او، او ...
عشق بود... همان عشقی که مادی و معنویاش کردهاند... همانی که آسمانی و زمینیاش کردهاند...
هم آسمانیاش بود و هم زمینیاش ....
گمانم همان زمینی هم آسمانی شده است ... :)
دلکم، فراموش نکن آن دستها را ...
آن خون و آن عشق را ...
فراموش نکن خودت را... که زندگی صاحبت را تلخ و شیرین ساختی ....
دلکم، آرام باش... بی قراری نکن...
آخر تمام میشود این پایان های لحظهای ...
تحمل کن دلکم؛ تحمل کن ....