دارد تمام میشود...
تابستانی که "از بهترین" که نه؛ بهترین تابستان تمام عمرم بود!
چرا؟ عرض میکنم.
زیرا نزدیک شد قلبهامان به همدیگر.
زیرا خواب و بیداریهامان یکی شد.
زیرا روزهای خوب و بد را باهمدیگر گذراندیم و تمام کردیم و پشت سر گذاشتیم و سپردیم به کَتِگوریِ "گذشتههای شیرین دونفرهمان"
زیرا تهِتابستانمان قرار است با اردوی فرهنگی تفریحی مدرسه خوش بُگذرد.
زیرا 3عدد آلبوم دانلود کردیم و اوج لذت را از آن ربودیم و نوش جان کردیم!
زیرا فعالیت والیبالی خود را با "یاعلی" آغاز نمودیم.
زیرا بهترین زیارت عمرمان در بهترین شب عمرمان را رقم زدیم... درکنار یکدیگر!
زیرا 2عدد کتاب گرفتیم؛ "بیشعوری" و "ناطور دشت" که بعد از تمام شدنش الساعه! برایتان خواهم نوشت که چه بودند و چه کردند.
زیرا سریالهای کرهایِ عشقولیِمان را تمام کردیم و یکی دیگر هم در لیست انتظارِ "تماشا" قرار دادیم!
زیرا خبر بارداری زنداییجانِ عزیزمان را شنیدم!
زیرا در آخرین ساعات یکهفته مانده به پایان تابستان؛ فاطمه کوچولو، دخترعمهیِ عزیزِ دوستداشتنیِ 4ماههمان؛ برایمان مثلِ چی! خندید
زیرا امپیتری داییجان حامد، لحظات رقّتانگیز پیادهروی از خانه به سمت کلاسهای تابستانهمان را بهطرز معجزه آسایی شیرین نمود!
زیرا و زیرا و زیرا ...
خیلی زیرا هست که بخواهم بنویسم.
ولی بوی قهوه را خانه برداشته! باید بروم و برای اینجانب قهوه بریزم و نوش جانم کنم! دونقطه دی.
آها...قبل از رفتن، بگویم که چرا تایتِل این نوشته شده است "شروع خاص"
خب باید بگویم که در طر پاییز،زمستان و بهاری که درپیش دارم(همان 9ماه درسخواندن)، برنامه هایی دارم که به کمک خداوند متعال و "نفس"ِ بیچارهمان، که چقد اذیتش میکنم، انشاءالله به نحو احسنت انجام میدهم. و اسمش را با اجازهتان گذاشتم "شروع خاص"...
پ.ن: لحن تلگرافیمان هم نشأت میگیرد از گوش کردن به آلبوم جدید جناب آقای آرمان گرشاسبی (همان چارتار) که نامش هست "آسمان هم زمین میخورد" ...
و من الله توفیق ... دونقطه لبخند...