.: بی سرزمین تر از باد :.

مرگــــــــــــــ بــــر این ســـــاعت بــی هــــَـــم بـــــــــــــودن ...

.: بی سرزمین تر از باد :.

مرگــــــــــــــ بــــر این ســـــاعت بــی هــــَـــم بـــــــــــــودن ...

ازت متشکرم دیــــــــــوونه‌ی مــــــــــن
ازینــــــکه چشم بــه ایــن دنیـا گشـودی
ازینــــــکه پـا تـو زنـدگـیم گذاشــــــــتی
ازینــــــکه پـا بـه پـام همـــیشــه بـودی

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

تورو دوست دارم میدونی توهمونی که از خدا رسیده

مثل قلبی هستی که با شروع زندگی واسم طپیده

مثل خورشیدی که ازاون ور ابرا سر درمیاره

بیتابی به من به این زندگی که خوبیات ازش میباره

دیگه تنها نموندم از وقتی که فهمیدم دلت باهامه

نگاهت با منه و اون مهربونیات جلو چشامه

اگه یه لحظه فکر کنم باخودم که دیگه تو رو نبینم

گمونم از اون به بعد باید با خودم تنها بشینم

پس بیا باهم درکنار هم گل زندگی بچینیم

تا بمیره غصه و بمونه خنده و شاد بشینیم

پس بیا باهم درکنار هم گل زندگی بچینیم

تا بمیره غصه و بمونه خنده و شاد بشینیم


دانلود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۰۴
آبی

متولدین بهمن آدمای ناشناخته‌ای هستند. یعنی خودِ ماهِ بهمن ناشناخته است! خصوصیاتِ به‌خصوصی داره. سخت میشه شناخت طرف رو. آدماش نه خیلی بدن نه خیلی خوبن. متوسط هم نیستن. یه جور نوسان بین این سه‌تا هستند. یه جورایی متزلزل‌اند. برقراری رابطه (از هر نوعی که میخواد باشه) با بهمنی‌ها، مث پا گذاشتن روی دُمِ شیره. اگه دوستِ بهمنی دارید، اگه طرفِ مقابلتون بهمنی‌ه فقط باید مراقب حرف زدنتون باشید. مواظب باشید دروغ نگید. چیزی رو مخفی نکنید. سعی نکنید دلِ‌ش رو بشکنید...اگه اینا اتفاق بیافته کاری میکنن باهاتون که تا آخر عمر پشیمونی واستون میذارن و میرن ... و این رفتنشون مث زخم شمشیری میمونه که تا آخر عمر اثرش باقی میمونه ... 

همین...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۲۴
آبی

یه چیزایی هستن خیلی لذت‌بخش‌ن.

مثه کثیف کاری کردن با رنگ،

مث حرف زدن با دوستا،

مثه قدم زدن روی چمنای خیس با پای برهنه،

مثه خوابای خوب،

مثه فیلم ترسناک دیدن ساعت 2 نیمه شب، 

مثه وقتی مامانت سوتی میده :)) ، 

مثه شیمی خوندن، 

مثه آهنگ تقدیر ِ شادمهر؛ به همون اندازه غمگین

مثه نزدیک بودن به عید ....

مثه بوی شیشه پاک‌کن که یاد خونه تکونی های 7-8 سالگیم می‌اندازتم

مثه کتاب‌ام،

مثه وقتی که بوی خوب‌ِش رو یهو وسط خیابون میشنوی.

مثه وقتی که از روی سی‌و سه پل رد میشی و آب رو میبنی که توش قایق سواری میکنن و مرغای دریایی که دارن از غذایی که یه پسربچه واسشون میریزه میخورن، 


همینا .... و خیلی چیزای دیگه... خوبه اگه گاهی اوقات الکی خوش باشیم. الکی بخندیم. و پیروی کنیم از قانون به‌درک...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۳۱
آبی

ما توی رویاهامون اغلب به چیزایی فکر میکنیم که ازمون گرفته شده، چیزایی که ازشون منعمون کردن و بهش دسترسی نداریم. اگه ما چیزی رو بخوایم و مانعی سر راهمون نباشه، قطعا بهش میرسیم. مث یه جاده‌ای میمونه که راهش فقط مستقیمه و ته‌ش اون چیزیه که میخوایم. ولی وقتی جلومون رو میگیرن، وقتی نمیذارن داشته باشیم اون چیزایی رو که میخوایم؛ چطور میتونیم بدستشون بیاریم؟ وقتی خیلی سخته! وقتی منع شدیم. وقتی محکوم شدیم به اینکه توی رویا فقط بهش برسیم. یه بچه رو وقتی بهش میگی نمیبرمت پارک؛ شب خواب پارک میبینه! چون منعش کردیم. چون بهش گفتیم نه!..... فکر نمیکنیم به اثرات منفیش! فک نمیکنیم به اینکه همیشه اون بچه خواب‌ش رو نمی‌بینه! اینکه شاید یه روز بزنه از خونه بیرون و بره پارک رو محال میدونیم و فک میکنیم به اینکه امکان نداره همچین اتفاقی بیافته! چطور میتونیم کسی رو از چیزی که میخواد متع کنیم؟ اون زندگی خودش رو داره... میخواد اون چیز رو ... اگه نگرانشین! چرا نمیذارین با تجربه ضررهاش رو بفهمه!؟ ....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۱۲
آبی

10/11/1393 ... ساعت 20:56

 

نماز شب اول قبر چجوری خوانده می‌شود؟ آیا واقعا لازم است که بلند شوم و وضو بگیرم و قامت راست کنم برای نماز شبِ اول قبرش؟ یا غیر از من هستند کسانی که نماز را برایش بخوانند؟ او که گناهی نداشت! داشت؟ دور بود. زیاد نه. ولی فقط عیدها و شاید عروسی‌ها هم رو میدیدم. امّا. آن بوسه‌ی آبداری که عید امسال چسبوند به لپ‌هام رو یادم نرفته هنوز! یا اون بوی قورمه سبزی‌ـی که پیچیده بود تو خونشون! صداش... :(( که مثل صدای عمادی بود ....

]به اینجا که میرسد نویسنده بغض میکند[.... همه‌ی ما وقتی کسی میمیرد یادِ خوبی‌هاش میافتیم! ممکن است فقط 30 درصد بدی‌هاش را به یاد آوریم! به این فکر میکنیم که در زمانی که زنده بود، آدم خوبی بود.... و ته‌ش رو با گفتن "راحت شد از دنیا. خدا رحمتش کنه" هَم میاریم.... همین.

دلم گرفته! مث همیشه! کمی بیشتر. نوشتن آروم میکنه آدم رو. مثل خوندن. مثل خواب .... حالا معنی اون جمله ی تو نظرام رو میفهمم!

امّا من الان آروم نیستم! شاید لازمه نماز رو بخونم! شاید لازمه بشینم قرآن بخونم! یا مث دیشب "سبحانک یا لااله‌الی انت،الغوث،الغوث خلصنا من النار یارب" بگم و اشک بریزم. بی دلیل ... شایدم با دلیل ...

دلم کسی رو میخواد که بغلم کنه! و من توی بغلش فقط گریه کنم! خستم از بس توی بغل یه خرسِ قرمز گریه کردم و خودم رو زدم به خَری که این همون ........!

]به اینجا که میرسد نویسنده هق هق‌اش بالا میگیرد[....

 

پ.ن: و مرگ ... بیشتر از همه چیز به ما نزدیک تر است. مثل خدا .... که از رگ گردن هم نزدیک‌تره.

بعدا نوشت: آیا خدا برای بندگانش کافی نیست؟

 

:( 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۶
آبی

1392/11/6 … 23:56’

 

میشه مثلا یه آدمی باشی که به "بو" خیلی حساس باشه! بعد حالا چه بویی؟ فرقی نمی‌کنه ... فقط بو ... Smells ... :-" گازهای معطری که تو هوا معلق‌اند... همه جا هم هستند ... یه جا خیلی زیادن و یه جا خیلی کم ...

میشه مثلا یه روزت رو هرجا که قدم میذاری با شنیدن "بو"ـی بگذرونی که اگه باشه فقط، تا آخر دنیا کافیه! دلت بخواد از دلتنگی بشینی تو اون موقعیت، تو اون مکان ... همراه با اون "بو" باشی و فقط زار بزنی ... :(

میشه حتی وسط "بیوتن" خوندن هم فکرت بره سمتش و تمرکزت بریزه بهم و بعد "بارون" بیاد ... :/

در این حد که میتونی تمرکز کنی روی اون "بو" تا حسش کنی! یعنی سنسورهای بینی‌ات (حسگرهای بینی؛ :-فارسی رو پاس داریم) رو به کارو بندازی تا اون بو رو حس کنه. حتی اگه فقط یه مولکول ازش مونده باشه!

اینا همش مالِ دیوانگی‌ـه ؟ نه؟ خب آدم های متولد "مهر" اغلب همین‌طوری‌اند. مث من. مث ثنا. دیوانه‌ی درونی‌اند. حالا این یعنی چی؟ یعنی دیوانه‌ای که از درون دیوونه است! ...کسی که آسیب بیرونی نداره ... مث وقتی که موریانه‌ها میرن داخل یه تیکه چوب و شروع میکنن خوردن ... بیرون‌ش سالمه ولی از درون هیچی نیست! تبدیل شده به یه پوکه‌ی چوب... وقتی دستش بزنی پودر میشه!

ولی حالا نه در اون حد ... به اون حد پوکی نرسیدم ولی خب اون دیوانه درونی رو هستم! مثال رو زدم که بگم منم بلدم مثلا ! :-"

میگن روایت داریم که آدمای مهرماهی اغلب دیوانه‌ی یک درس‌اند. یعنی نشأت میگیره از اون "دیوانه‌ی روانی" بودن. ثنا مثلا. عشق فیزیکه . با فرمول حال میکنه. برعکس من که متنفر که نه ولی خوشم نمیاد زیاد از فیزیک... ولی به جاش عشق شیمی‌ام. حال میکنم با شیمی خوندن... با اوربیتال‌ها... سدیم و پتاسیم ... عنصر شماره 40 حتی ... با اکتنید‌ها و لانتنیدها ... وااای مث لواشک میمونه واسه آدم.... هست مثلا اسم لواشک میاد اقسانقاطِ بدنت بزّاق ترشح میکنه‌ها! در اون حد ... دهنم ک الان آب نیافتاد ولی خب شوق شیمی خوندنم زد بالا .... ولی حسش نی ... (همون دیوونه هه) :-"

دستم درد گرفت ... Good Night

:-تلاش مستمر برای استشمامِ "بو"

 

روزِبعد نویس 1: خودم نخوام هم استشمامش کنم لامصب هرجا میرم هست! ملت علاقه پیدا کردن به این عطر؟؟ هرجا آخه؟ حتی تو اتوبوس. تو گلستان شهدا؟ سر جلسه امتحان؟ گااااد .... :-عصبیِ دلتنگ

روزِبعد نویس 2: کاش فردا این دوتا "خر" بیان مدرسه! لامصبا خو دل ِ من همینجوریش تنگ هست! نکنین این کارارو .... :( به قول یکی ... فا*  به این شت ... :/

 

دوروزبعد نویس 1: اون دوتا خر اومدن .... تنکس گاااد :-بغل

دوروزبعد نویس 2: "بو" ، "بو" ، "بو" ..... :/

 

#عطر

#دیوانه‌ی‌روانی

#مهرماه                                                                               

#شیمی:-ایکس

#موریانه

#بیوتن

#سنسور

#لواشک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۵
آبی